چشم‌هایش را باز و بسته می‌کند، نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید: اگر تیر در اسلحه‌اش گیر نکرده بود الان زنده نبودم. شنبه ۹ مهر بود. همان شنبه‌ای که خیلی شلوغ شد و فراخوان داده بودند تا دانشجویان تجمع کنند. محل مأموریت ما جلوی در دانشگاه علم‌وصنعت بود. خودروی مگان مشکی از بالا به سمت پایین […]

چشم‌هایش را باز و بسته می‌کند، نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید: اگر تیر در اسلحه‌اش گیر نکرده بود الان زنده نبودم.

شنبه ۹ مهر بود. همان شنبه‌ای که خیلی شلوغ شد و فراخوان داده بودند تا دانشجویان تجمع کنند. محل مأموریت ما جلوی در دانشگاه علم‌وصنعت بود.

خودروی مگان مشکی از بالا به سمت پایین در حال حرکت بود. می‌خواست نیروهای امنیتی را زیر کند که موفق نشد و بعد از آن به سرعت به سمت ما حرکت کرد؛ وقتی که از محل کمی دور شد با موتورهایی که سالم بود به دنبالش رفتیم.

هرچه به او دستور ایست دادیم توقف نکرد به نزدیکی خودرو رسیدم تا آن را متوقف کنم. راننده یک کلت کمری به سمتم گرفت و ۳ تیر شلیک کرد. خودم را از سمت راست به سمت زمین پرتاب کردم که یک تیر به کتفم خورد و از قفسه سینه‌ام خارج شد.

راننده پیاده شد؛ بالای سرم آمد تا تیر خلاص شلیک کند که اسلحه‌اش گیر می‌کند و باقی مأموران هم می‌رسند و او را دستگیر می‌کنند.